چندوقتی هست که اصلا خوب نیستم یعنی نمیتونم خوب باشم , تنها چیزی که تواین لحظه ها آرومم میکنه حرف زدن باخدا توی این خلوت شبه
اونه که فقط ازحال من وازحرفای دلم باخبره...اونه که تواین شبا شونه هاشوپناه قلب خسته ام کرده
خیلی خسته ام..ازهمه چیز..ازهمه آدما..از عشق..ازدوست داشتن..ازخاطراتم که قلبموبه دردمیارن
زندگی من دیگه به خط پایانش رسیده..هیچ دلیلی برای زندگی نیست بین آدمایی که براحتی احساستو با قلب سنیگیشون نابودمیکنند..قلب مگه چندبارمیتونه یه حسوتجربه کنه..چنبارمیتونه دوست داشته باشه..چراآدما با بی مسولیتی دربرابراحساسی که توقلب کسی ایجادمیکنند قلبشوتامرزدرهم شکستن پیش میبرن؟ چرا؟
چراهای زیادی توذهنمه!!! که نمیتونم باهاشون کناربیام ...
خدایا امشب بازهم شانه هایت رانیازدارم